معنی صدمه و آسیب

حل جدول

واژه پیشنهادی

فرهنگ عمید

صدمه

آسیب،
آزار،
[قدیمی] راندن و دفع کردن،
[قدیمی] کوبیدن دو چیز به هم،
[قدیمی] مصیبت،
* صدمه خوردن (دیدن): (مصدر لازم)
آسیب دیدن،
آزار دیدن،
* صدمه کشیدن: (مصدر لازم) رنج و آزار کشیدن، تحمل مشقت کردن،
* صدمه زدن: (مصدر لازم)
١. آسیب زدن،
آزار رساندن،

کلمات بیگانه به فارسی

صدمه

آسیب

فرهنگ فارسی هوشیار

صدمه

مصیبت، آسیب، گزند


آسیب دیده

(اسم) آسیب رسیده ضرب خورده صدمه دیده.

لغت نامه دهخدا

صدمه خوردن

صدمه خوردن. [ص َ م َ/ م ِ خوَرْ / خُرْ دَ] (مص مرکب) آسیب خوردن. آسیب دیدن. ضربت خوردن. رجوع به صدمه و صدمه دیدن شود.


آسیب

آسیب. (اِ) زخم. کوب. ضرب:
به آسیب پا و بزانو و دست
همی مردم افکند چون پیل مست.
عنصری.
|| صدمه. کوس. کوست. عیب و نقص یا شکستگی که از زخم و ضرب پیدا آید:
همان گرد بررفت مانند دود
ز آسیب رخساره ٔ مه شخود.
فردوسی.
اندوهم از آن است که یک روز مفاجا
آسیبی از این دل بفتد بر جگر آید.
فرخی.
بدین شهر دروازه ها شد منقش
از آسیب و از کوس چتر و عماری.
زبیبی یا ربیبی یا زینبی یا زینتی.
|| ضرب. ضربت. زخم. ضربه:
که گشتستند از آسیب شمشیر و سنان تو
بنقش پیل گرمابه بشکل شیر شادروان.
عبدالواسع جبلی.
|| لطام:
سر بادبانها برآمد بر اوج
بجنبید کشتی ز آسیب موج.
فردوسی.
|| تعب. رنج. مشقت. کلفت:
چه آزادند درویشان ز آسیب گرانباری
چه محتاجند سلطانان به اسباب جهانبانی.
خاقانی.
|| جرح. خستگی. فکاری:
ز آسیب شیران پولادچنگ
دریده دل شیر و چرم پلنگ.
فردوسی.
رسیده آفت نشبیل او به هر کامی
نهاده کشته ٔ آسیب او به هر مشهد.
منجیک.
|| آفت. نکبت. بلا. فتنه. مصیبت. خطر. آکفت:
سپهدار هندوستان شاد گشت
کز آسیب اسکندر آزاد گشت.
فردوسی.
و هیچ آسیب نبود اندرین روزگار بسیستان تا آمدن طغرل. (تاریخ سیستان). بوسهل آمد و پیغام آورد که خواجه بروزگار پدرم آسیبها و رنجها دیده است... باید که در این کار تن دردهد. (تاریخ بیهقی).
اقلیم پارس را غم از آسیب دهر نیست
تا بر سرش بود چو توئی سایه ٔ خدا.
سعدی.
|| زیان. ضرر:
نه آسیب یابد بدین گنج تو
نه ارزد همه گنجها رنج تو.
فردوسی.
- آسیب آسیب !، الخطر الخطر! حذار حذار! اَلحذَر:
ای برادر سخن نادان خاری است درشت
دور باش از سخن بیهده آسیب آسیب !
ناصرخسرو.
|| گزند. آزار:
دلش باد شادان و تاجش بلند
تنش دور از آسیب و جان از گزند.
فردوسی.
چون بایشان بازخورد آسیب شاه شهریار
جنگ ایشان عجز گشت و سحر ایشان بادرم.
عنصری.
او را [دانیال را] با شیری در چاه کردند هیچ آسیبی نرسیدش. (مجمل التواریخ). زینهار تا آسیبی بدونزنی. (کلیله و دمنه). اگر روباه در حرص و شره مبالغت ننمودی... آسیب نخجیران بدو نرسیدی. (کلیله و دمنه).
قصد آن کردم که ذوالقرنین ثانی خوانمش
عقل گفت ای خاطرت آسیب نقصان یافته.
انوری.
گرچه ز هرچه دوست بد آسیب دیده ام
ورچه ز هرچه خصم بد آزار خورده ام.
خاقانی.
|| مالش. نظر نَحس:
مرد آسیب فلک یابد کاندر دو صفت
همچنو عنصر نفع آمد و سرمایه ٔ ضَر.
سنائی.
|| لگد. اسکیزه. جُفته. آلیز:
سواری پدید آمد اندر نبرد
کز آسیب اسبش جهان شد بدرد.
فردوسی.
آسمان زآسیب خنگش راست چون شیشه ز باد
چار جانب پس خزد کش وسعت میدان کند.
امیرخسرو.
|| تماس. سایش. ببساوش. تلاقی: در آنجا خداوند، حال آن آب را میگرداند تا درّ میشود. پردگیان با جمال باید که آسیب آن درّ چون با گوش و بناگوش ایشان باشد قدر آن درّ بدانند و جمال خود را بقیمت کامله بفروشند. (کتاب المعارف).
دست زن درکرد در شلوار مرد
خرزه اش بر دست زن آسیب کرد.
مولوی.
|| پرتو. (لسان الشعراء از مؤیدالفضلاء). نور، مقابل ضیاء. || تبش. هُرم:
شعله ٔقهر تو گر با کوثر آسیبی زند
زو برآید همچنان کز قعر دوزخ التهاب.
علی فرقدی.
یکی شعله ای باشدی سهمناک
که دوزخ از آسیب آن باشدی.
مسعودسعد.
|| دمش. وزش. نفحه:
گناه من بیک آسیب باد رحمت تو
بریزد ار مثل افزون ز برگ اشجار است.
امیرخسرو.
|| کوفتگی.
- آسیب دیده، آسیب رسیده، ضرب خورده. صدمه دیده.
- آسیب زدن، آسیب رسانیدن، صدمه و ضرب زدن.
- آسیبها، آفات.مصائب.
- آسیب یافتن، آسیب دیدن، صدمه دیدن.


صدمه دیدن

صدمه دیدن. [ص َ م َ / م ِ دَ] (مص مرکب) صدمه خوردن. آسیب دیدن. آزار دیدن. رجوع به صدمه و صدمه خوردن شود.

فارسی به عربی

صدمه

اذی، استیاء، جرح، صدمه، ضمان، عوق

فرهنگ معین

صدمه

(صَ دَ مِ) [ع. صدمه] نک. صدمت.


آسیب

زخم، صدمه، رنج، آفت، بلا، آزار، زیان، ضرر. [خوانش: (اِ.)]

مترادف و متضاد زبان فارسی

صدمه

آزار، آسیب، جراحت، خدشه، زیان، ضرر، گزند، لطمه، مضرت، برخورد، شتم، شوک، عیب، نقص

معادل ابجد

صدمه و آسیب

218

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری